شخصی تعریف میکرد که در زمان ما در سالهای 40 که نظام آموزشی ما تغییر کرده بود و معلمین ما مثلا با سواد شده بودند در ده ما خانم معلمی بود که بسیار به رعایت ادب معتقد بود!
این خانم معلم دانش آموزان را ملزم کرده بود که به هنگام احتیاج به دستشویی دستشان را بلند کنند و بگویند: (( خانم اجازه ، ما برویم دستشویی؟))!
در این میان ما یک جمشیدی داشتیم که خیلی باهوش نبود و این جملات و آداب را نمی توانست یاد بگیرد!
یکروز جمشید با رنگ و روی ناجور بلند شد تا برود موال!
خانم معلم به خاطر اینکه او اجازه نگرفته بود برای تنبیهش او را سر جای خودش برگرداند و اجازه دستشویی رفتن به او نداد!
جمشید که واقعا تنگش گرفته بود بلند شد و به لهجه آذری غلیظ گفت خانم برم مستراح؟
خانم گفت جمشید جان بگو خانم اجازه ما بریم دستشویی؟ اما آن بخت برگشته دیگر نتوانست طاقت بیاورد و در یک حرکت انتحاری رفت پای تخته و شلوارش را پایین کشید و کارش را کرد!
خانم معلم عصبانی هم هی جمشید را زد و جمشید هم هی ر...یـ.....د! خانم زد جمشید ر...یـ.....د ...
پی نوشت اول:
هر فرهنگی را به زور نمیشود به خورد مردم داد!
پی نوشت مهم قابل توجه نخ سوزن خودمان:
وقتی که اوضاع یک نفر کلا خراب است و نیاز به تخلیه فوری دارد و در شرایطی جهت اندیشیدن در کمال آرامش نیست برخوردهای نامناسب و تحت فشار گذاشتن او نتیجه ای جز نتیجه مطروحه در داستان نخواهد داشت! و مسلما لازم است تا این شخص برود کارش را بکند باباجان! یک کمی صبر لازم است! گیر دادن همان و ر...یـ.....دن همان!
معذرت نوشت:
ما را بابت بی ادبیمان ببخشایید اما لازم بود!
نتیچه نوشت:
ما دیگر به احد الناسی برای درست اندیشیدن و رفتار کردن گیر نخواهیم داد و بسیار با مدارا رفتار خواهیم کرد تا او خودش یاد بگیرد چه باید بکند و چه بیندیشد!
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
<-CategoryName->
:: برچسبها:
<-TagName->